شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اگر مُردم بیدارم کن

اگر مردم بیدارم کن
پیش از آن‌که به تنهایی خود خو‌بگیرم
که از رطوبت عشق سنگ هم گل می‌دهد!
این‌همه دلتنگی را کجا ببرم
من که حتا این پوست کهنه را بی تو تاب نمی‌آورم
کجا بروم
من که هنوز از تو دور نشده‌ام، ترس می‌دود در جانم
چه فرقی می‌کند کجا بمیری؟
آن‌جا، در انهدام دردناک اندام‌ها
این‌جا، در سایه‌ی بی‌جان وهم‌ها
بر زمینی که سوگواری یگانه‌ترین امید ساکنانش است

آنکه غم می‌برد انسان است
اینان اما مردگان‌اند
که مدهوش در روح روان شب
پا‌برهنه از درونم می‌گذرند
و روحم را
چنان برکتی که به نگاه گرسنه‌‌ی خود دیده باشند
به شهوت سیاه‌چاله‌ای می بلعند
تا به یمن آن شعور سفید جاودانه‌ای که نوشیده‌اند
دری به هستی دوباره بگشایند
می‌بینی؟
حتا مرده‌ها هم مردن را تاب نمی‌آورند
مرگ نامرد دست در کار نابودی‌ام فرو‌برده!
سردم است
با این‌همه خاکی که به روی من ریخته‌اید
می‌شنوی؟
جهان را در برگرفته است
 صدای به‌هم‌خوردن دندان‌هایم
زنده به چشم نمی‌آیم
اگر مرده‌ام بیدارم کن
که از رطوبت عشق سنگ هم گل می‌دهد!

سابیر هاکا

شعرها

گُرگاس

گُرگاس

شقایق شاهرودی‌زاده

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

اقبال معتضدی

هرگز در پیِ صندلی خالی

هرگز در پیِ صندلی خالی

قاسم آهنین جان

کابوس

کابوس

امیربهادر کریمی