تأملی در شعر وجهان ادبی دکترجواد مجابی


شاعری روشنفكر و اهل مدارا


شاعری روشنفكر و اهل مدارا

دیدگاه من در‌باره‌ی ویژگی‌‌های شعر دكتر مجابی، بی‌ارتباط با شناختی که از شخصیت او دارم، نیست. به‌نظر من شعر دكتر مجابی به‌نحوی با شخصیتش جفت‌و‌جور است. در ادامه‌ی صحبت‌هایم به نکاتی در این‌باره اشاره خواهم کرد. آقای مجابی جزو نسلی است كه در دهه‌ی 40 و 50 كارشان را شروع كردند. در آن دوره، شعر در وضعیت خاصی بود. مخاطبان گسترده‌ای داشت و در مواردی حتی بلندگوی سیاسی بود. شعر شاعرانی مثل شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، سیاوش كسرایی، آتشی و دیگران در همه‌جا به وسیله‌ی روشنفكران نقل و خوانده می‌شد؛ همچنین می‌دانیم كه در آن دوره، بر دیوار قطعیت‌های نقد ادبی یا انتظاراتی كه از ادبیات وجود داشت، شکافی ایجاد شده بود و بسیاری از شاعران و منتقدان در دو‌سوی آن شکاف صف‌آرایی کرده بودند؛ در یک‌سو مدافعان ادبیات متعهد و در سوی دیگر، مدافعان هنر و ادبیات ناب و غیرمتعهد به اجتماع و سیاست. در این دسته‌بندی، مجابی را به‌عنوان شاعر، داستان‌نویس و طنزپرداز می‌شد در هردو سمت دید. دكتر مجابی بی‌آن‌كه سیاسی (به‌معنای آن روزگار) باشد، هنرمندی است اجتماعی و تاریخ‌گرا و از بیشتر نوشته‌ها و شعرهایش پیداست که دغدغه‌ی انسان، اجتماع و تاریخ دارد. این گرایش در شعر «سفرهای ملاح رؤیا» و «شعر بلند تأمل» به روشنی دیده می‌شود. اگرچه این ویژگی، او را با طیف هنرمندان متعهد همسو نشان می‌دهد، گرایش زیبایی‌شناسی او اما متمایل به «موج نو» است که به‌عبارتی در تقابل با هنر متعهد شکل گرفته بود. مجابی به‌رغم حشر‌و‌نشر، دوستی و نزدیكی‌ای كه با شاملو داشت، زبان و سبک و سیاق او در شعر، شباهتی به شاملو ندارد. او در‌عین‌حال که به شاملو و شعرش عشق می‌ورزد از ظرفیت‌های موج نو و حتی شعر حجم استقبال می‌کند. درواقع می‌توان گفت که او آن مرز قاطع بین هنر متعهد و هنر ناب را به رسمیت نمی‌شناسد. برخورد او با ادبیات و هنر، برخوردی روشنفکرانه و همراه با رواداری و تساهل است. این نگرش روشنفکرانه یکی از ویژگی‌های شخصیت مجابی است که در شعر او بازتاب دارد. دكتر مجابی به‌گمان من نمونه‌ای خوب و قابل احترام از «روشنفکر» در جامعه‌ی ما است؛ جامعه‌ای که در آن تعصب و سیاه و سفید اندیشیدن دست بالا را دارد. من آرزو می‌كنم كه بعضی از مختصات روشنفكری كه در دكتر مجابی هست، در همه‌ی جامعه‌ی روشنفكری ما وجود داشته باشد. دكتر مجابی اهل هیاهو نیست؛ موضع‌گیری‌های ملایم او شاید برای بعضی‌ها خوشایند نباشد، اما او نسبت به مسائل اجتماعی‌، نسبت به ظلم و بی‌عدالتی، اختناق و به‌ویژه نسبت به هر آن چیزی که فرهنگ ما را به ابتذال می‌کشاند، بی‌اعتنا نیست و هرجا که لازم بوده از حقیقت دفاع کرده است. مثلاً با این‌كه در دوره‌ی اخیر در«كانون نویسندگان ایران» فعال نبوده، اما هرگاه فشار بر کانون افزایش یافته و موجودیتش به خطر افتاده واكنشی همدلانه و قاطع نسبت به سرنوشت «كانون نویسندگان» داشته است.
دكتر مجابی شخصیتی آرام و معتدل دارد؛ این ویژگی در شعر او هم دیده می شود. اسماعیل نوری‌علا در طبقه‌بندی شاعران موج‌نو مجابی را در گروه «نظم‌گرایان» قرار داده است. محمد حقوقی هم در مقاله‌ی «کی مرده، کی به‌جاست؟» به «موزون» بودن شعر مجابی اشاره کرده است. اما وقتی شعر آن دوره‌اش را می‌خوانیم می‌بینیم او در «شعر موزون» گرایش‌های «نثرگونه» دارد. یا گاهی در «شعر موزون» او می‌بینیم در بعضی از سطرها می‌توانست با اضافه‌كردن یك هجای كوتاه به ابتدای سطر، شعرش را روان‌تر كند، اما او آن هجای كوتاه را نیاورده است. مجابی حتماً می‌دانسته كه اگر آن هجای كوتاه را بیاورد، سطر روان‌تر خوانده می‌شود. پس چرا نیاورده است؟ به‌نظرم به این دلیل که او به وزن نگاهی معتدل داشته است. البته در کارهای اخیر مجابی وزن حضور کم‌رنگ‌تری دارد.
یکی از ویژگی‌های بارز شعر دكتر مجابی «سرخوشانگی» آن است. در شعرهای دهه‌ی چهل و پنجاه ِ او، یا در كتاب «سفرهای ملاح رؤیا»، یك جور «سرخوشانگی» هست كه در روزگار ما کمیاب است. پیش از انقلاب در شعر بعضی از شاعران نوعی سرخوشانگی دیده می‌شد؛ مثلاً در شعر نصرت رحمانی؛ نصرت شاعر تلخ‌اندیشی بود، اما در همان تلخ‌اندیشی گاهی لحظاتی سرخوشانه خلق می‌کرد. در شعر‌های عاشقانه‌ی شاملو، در لحظات اوج تغزل و آن‌گاه که شاعر کار جهان را وانهاده و یکسره با معشوق درآمیخته است، یا در بعضی از شعرهای اروتیک رؤیایی نوعی سرخوشانگی هست. در شاعران دیگر هم حتماً نمونه‌هایی می‌توان یافت. اما آن را نمی‌توان ویژگی شعر آن‌ها برشمرد. در‌حالی‌که به گمان من سرخوشانگی یکی از ویژگی‌های اصلی شعر مجابی است. سرخوشانگی در شعر مجابی میانه‌ای با ابتذال ندارد. سرخوشانگی او سرشتی فرهنگی و روشنفکرانه دارد. در شعر او یک صبح آفتابی، یک کافه در تهران یا لندن، یک نیمکت زیر سایه‌ی خنک نارونی در یک بوستان و در یک کلام کل طبیعت برای شادخویی و شادخواری انسان آفریده شده است. این رویکرد را كمتر می‌توان در دیگران سراغ گرفت. در «شعر بلند تأمل» که به‌صورت یادداشت‌های روزانه نوشته شده است، در یکی از شعرها، دکتر مجابی را در خانه‌اش در کوی نویسندگان، پشت میز کارش می‌بینیم؛ پنجره‌ی‌ اتاق کارش نیمه‌باز است و در وضعیتی قرار دارد که انگار آینه‌ای است در برابر پل و بزرگراهی که از پشت خانه می‌گذرد. شاعر با دل‌نگرانی به تصاویر داخل آن آینه می‌نگرد: آمد و شد ماشین‌ها، آدم‌ها، سر و صدا، نور چراغ‌ها و... و در دل این تصویرها اشباحی را می‌بیند که گویی بخشی از تاریخ این سرزمین و گوشه‌ای از سرگذشت ما است که در آن منعکس شده است: «قصه‌نویس شصت ساله/ شب را از پیشانی کنار زد/ به قاتل که از پشت شیشه او را می‌پایید نگاه نکرد/ بدین امید که امشبی را باور کند که فردا در پی دارد.» این شعر حدود شش‌ماه پس از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای نوشته شده است و پیداست که شاعر سایه‌ی شوم مرگ را بالای سر خود می‌دیده. اما در همین شعر و در‌همین‌ حال و هوای هراسناک، وقتی که به پایان شعر می‌رسیم با خواندن این سطر که سرشار از امید و سرخوشانگی است، شگفت‌زده می‌شویم: «جهان به آرزوی ما ستاره‌هایش را می‌آراید.»
 مجابی با توجه به ذهن طنزپردازی كه دارد، طبیعتاً از این عنصر در شعرش استفاده می‌كند. طنز سلاح انتقادی او در مواجهه با ناهنجاری‌هاست. او با به‌تصویر‌کشیدن وارونگی و نابجایی موقعیت‌ها، چه در عرصه‌ی اجتماع و چه در کل نظام هستی، طنز نهفته در آن‌ها را، که گاه تراژیک و گاه خنده‌دار است، به ما نشان می‌دهد: «حشرات موسیقی‌دان/ از جایی/ با حنجره‌های کوچک غم می‌خوانند/ ساز سربازی، نت‌های سبک را/ در کافه‌ی آزادی می‌چرخاند...» در شعر «بر بام بم» که پس از زلزله‌ی ویرانگر بم بر شهرت آن افزوده شد، مجابی با عمارتی که رو به زوال است برخوردی ظریف دارد که به گمان من از جنس طنز است: «زوال یافته عمارت کهن/ و یا زوال شکل ذاتی عمارت است.» در نگاه او «عمارت» و «زوال» یا ویرانی دو مفهومی نیستند که رو در روی هم قرار گرفته‌اند، بلکه آن‌ها دو مفهوم توأمان در دل یک پدیده‌اند. مجابی پیش از آن‌که ارگ ویران شود، همزمان و توأمان از شکوه عمارت و شکل ذاتی زوال در آن سخن می‌گوید. گویی او از بطن آن عمارت باشکوه صدای فرسودگی و زوال را شنیده است.
 اما این را هم ناگفته نگذارم كه من در خواندن شعر دكتر مجابی گاهی به مشکل برمی‌خورم. شعر او برای من آسان‌یاب نیست. عیب هم ندارد كه آسان‌یاب نباشد. روی شعر دكتر مجابی باید تأمل كرد. در خوانش اول، ممكن است ریتم، وزن و موسیقی کلام خواننده را بگیرد، اما کلیت شعر در ذهن خواننده شکل نمی‌گیرد. ذهنیت مجابی پیچیده است؛ یعنی پرش‌های ذهنی‌اش زیاد است؛ طوری که در ذهن خواننده قابل‌جمع نیست. گاهی پرش‌های ذهنی آن‌قدر زیاد صورت می‌گیرد كه خط روایی یا مرکز ثقل شعر از دست خواننده در می‌رود - كه البته این وضعیت در «شعر بلند» بیشتر اتفاق می‌افتد- یا این‌كه ذهن خواننده را منحرف می‌كند؛ یعنی یك گزاره‌ی شعری که از یك‌جا شروع می‌شود، تا به یك‌جای دیگر برسد، در میان راه از چندین پاساژ فرعی عبور می‌كند! این پاساژهای فرعی اگرچه خودشان قابل تأمل‌اند و گاهی در آن‌ها تصویرهای خلاقانه‌ای دیده می‌شود كه به‌تنهایی زیبا هستند، اما در مجموع ذهن خواننده را دچار اغتشاش می‌كنند. 

حافظ موسوی
1400/5/31