دریا
مدام مشوش بود
هیچگاه
آبهایش از آسیاب نیفتاد
پیراهنش را
دیوانهوار میدرید و
موجها کفنپوشان میخروشیدند
نه عصایی داشتم
که دریا را دونیم کنم
و نه کشتی نوح با من بود
طوفان
از منبرش
پایین نمیآمد
یکریز میغرید و
بر صخرهها مشت میکوفت
ما مرغابیهای مضطربی بودیم
روی موجها میلرزیدیم.
دریا
ورق میخورد و
بر باد میرفت
غازهای وحشی
سرگردان میپریدند
میخواستم شنا کنم
اما هیچگاه
دریا آرام نبود.