شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در میدانِ ساعت‌...

در میدانِ ساعت
خودکارش را روی کاغذ می‌کشد سرباز
جوهرش تمام شده
به ساعتش نگاه می‌کند
- ساعتِ میدان خوابیده است-
مرخصی‌اش تمام شده
خودکار را توی جوی آب پرتاب
کاغذ را مچاله
و مثلِ پرچمِ ارتشی شکست‌خورده
لگدکوب می‌کند
با حسرت
به من نگاه می‌کند
و می‌رود

من همچون تمامِ روزهای عُمرم مرخص‌ام
و خودکارم آن‌قدر جوهر دارد
که این کاغذها را سیاه کنم
و بسپارم به باد
مثلِ پرچمِ ارتشی پیروز
در میدانِ ساعتی که خوابیده است

شهاب مقربین

تک نگاری

شعرها

هر چکامه تیغی برای خودزنی

هر چکامه تیغی برای خودزنی

شهریار کوراوند

ای دوریِ نزدیک

ای دوریِ نزدیک

هادی میرزانژاد موحد

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

مهدی فرجی

الماس

الماس

م. مؤید