در میدانِ ساعت
خودکارش را روی کاغذ میکشد سرباز
جوهرش تمام شده
به ساعتش نگاه میکند
- ساعتِ میدان خوابیده است-
مرخصیاش تمام شده
خودکار را توی جوی آب پرتاب
کاغذ را مچاله
و مثلِ پرچمِ ارتشی شکستخورده
لگدکوب میکند
با حسرت
به من نگاه میکند
و میرود
من همچون تمامِ روزهای عُمرم مرخصام
و خودکارم آنقدر جوهر دارد
که این کاغذها را سیاه کنم
و بسپارم به باد
مثلِ پرچمِ ارتشی پیروز
در میدانِ ساعتی که خوابیده است