کلمه کنم جهان به صدا هربارگی کند؟
گرفته شود و باز
طریق بریزد؟
برای آنکه لحظه ندارد
و روز
مبتنی میکند به قیاس؟
حواس جابهجا تنیده شود
و همان بنشیند جای جهان؟
چیستش بگیرد تن
حک کند خودش را
درون درون درون خودش؟
کلمه کنم همان واژگونگی کند؟
باز شود بریزد روز
قیاس نباشد
تن را جهان خودش کند؟
هل از علیه بردارد طبیعت اندازد
اسب بیاید روان شود پیاش
روانپریشی کند هواپیما
دارکوب به رنگینکمان آویز؟
کلمه کنم دود گردد دنبال آتش
بالهای آب بشکافد
پیشانی عقبنشینی شود
بین در حین به استنکاف؟