وَرای من و
همچنان برایم باش.
خدای مُردهی من باش در کوچهی محمدی
سَرِش یه دَکه هست که بپیچ و بیا بالا،
بِرس به استعلا،
به وَرای من برس، بیا بالا.
زنگ نزن، همسایهها بَلدَن.
زنگ نزن، همسایهها جَسدَن.
زنگ نزن، کمالِ مطلوبِ همسایهها، بَستر.
زنگ نزن، کمالِ مطلوبِ زنگزدن، مصدر.
زنگ نزن، توصیفش کن:
همسایههای فضول
همسایههای خجول
همسایههای گاگول
همسایه استعارهای مردهست.
به کاسبِ محل بگو دویست گرم تخمه
به کاسبِ محل بگو یک شاخه ساقهطلایی،
یک جلد کلامالله
به کاسبِ محل بگو پلنگها کجای یخچالَن؟
و صیغهی یخچال جاری شد میان دو پاکتْ شیر
-در برکهی ترازو-
لطفاً یک قالبِ پنیر!
و تأکید کن دویست گرم تخمه
تأکید نکن، توصیف کن:
عجب سَری چه دُمی عجب پایی!
از چُرتکه استعاره بساز.
چراغقوهها رو ماست
حواسِ جمع به سمتِ ما پَرته
حواسِ پرت سرِ جمع را میدهد بر باد.
با رگِ پای برجسته
با دوربینِ مداربسته
وَرای من و همچنان برایم باش؛
با شانهی شیرینتر از عسل
بپیچ و بِپَر تو
خدای مردهی من باش
با دامنی که چینخورده
بپرس
کجای انتزاع پنهانم؟
اتاق رو بلدی
وگرنه میپرسی
کجای وَرای همسایههات سیالی؟
سیارهای که دارم برات میسازم کو؟
و اقمار مصنوعی؟
مخابرهام کن
به ماهیتی که درونم از آنِ من است
و برای منی که واقعی هستم -اگرچه واقعیت نیست- جاریست
کجاست دویست گرم تخمه؟
در خاکِ سینهی مریخیام بریز و
کِشتم کن.
این صحنه را بساز!
این صحنه را با خاکِ مریخیام بساز!
بگو کجاست دویست گرم تخمه؟
دفنم کن
طوری که بیشتر
شبیه سابِقت شده باشی
خدای مردهی من باش.