بگو بگو
تا چند
هیچ مگر
بر این رواق
این دَر
و پایِ خصم
که میدواندم هر روز
تا...
صاحبش بداند
دیوانهای مرموز
سهم میبرد از ما
این بوریای فریب
فراموشی...
به چشمی سیاه
میگرید
بر طویلهی ماران
تا مرگ
بازوی اطاعتِ من
سر فرودآورده
و
مرا ببرد