چنان به تو فکر میکنم
که آب به آسیابش
وگرنه اینهمه نان گندم نبود
تنت خرمنکوب کدام اتفاق تازه شد
که دست به خون آدمی بردی
بریدهی این روزنامهها هم
اتفاق تازهای نداشت
فراوانی کلمه بود
وگرنه کجا نسخهپیچی
دردی که پیدا شد
نیستی
کجای این پاکت پستی پنهان
شد که بیایی و من گریه
نکرده باشمت
حالا های... های...
نیستی
که صدای کلیدها ی
زنگزده را بشنوی.