پرچمت را درست یادم نیست
سبز؟ قرمز؟ سفید؟ یا آبی؟
بر فراز کدام چوبهی دار
با کدام اعتراض میخوابی؟
پرچمت را درست یادم نیست
رنگها را دوباره گم کردم
بین فریاد سرخ آتش و خون
پی سرسبزی تو میگردم...
آتشت سرد و شعلهات خاموش
از مغان تا غروب هرمزگان
نفت بالا میآوری با بغض
از خزر تا کبود خوزستان
من غریبم شکستهام درهم
از تو سهمم بجز سیاهی نیست
گمشدم در طلوع شبهایت
آه دیگر بساست راهی نیست!
رو به فردا شدن قدم بردار...
توی مرداب خواب افتادم
راهم آزادی است اما من
پشت این انقلاب افتادم
خوابهایی عجیب میبینم
پدرم شکل یک تفنگ شده
روی دوش زنان این شهر است
به گمانم دوباره جنگ شده
خوابهایی عجیب میبینم
جای نان ظرف استخوان داریم
رد خون میخوریم و خوشبختیم
نسبتی دور با سگان داریم
پدرم با سیاه میجنگید
مادرم در سفید جان میداد
برفراز هزار چوبهی دار
باد رقص تو را نشانمیداد...
مصر با قحطیاش کنار آمد
گاومان مرد و باز راه آمد
تا که حرف از نبود گندم شد
یوسفی از درون چاه آمد
مادرم زیر سفره خوابید و
در تنش نقش سیب میدیدم
باز آن شب گرسنه خوابیدیم
خوابهایی عجیب میدیدم
دست شب آفتاب را دزدید
تیره شد روزهای آبادی
بین فریاد سرخ آتش و خون
وعدهی روز خوب میدادی!
یک طناب بلند له شدهام
دورِ بغضِ گلویِ خنجرها
بر تنم نقش خونِ آزادیست
چاه میخواهم ای برادرها!!!