شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خستگی

خسته‌ام مثل حال انگوری که لگد‌خورده تا شراب شده
هی لگد‌خورده اعتراضاتش، هی لگد‌خورده تا مجاب شده
خسته‌ام مثل پرتو ی نوری که اسیر اتاق آینه‌هاست
پرتوی که تمام عمرش را خورده به شیشه بازتاب شده
خسته‌ام مثل قرص‌های کبود؛ خسته‌ام مثل جیغ‌های بنفش؛
خسته‌ام مثل شعله‌ی قرمز؛ خسته‌ام مثل شمعِ آب‌شده
مثل شش‌های زخمیِ تهران؛ مثل مخروبه‌های آبادان؛
مثل تصویر جنگ چالدران؛ مثل این خاطراتِ قاب‌شده
مثل آن ماهیِ سیاهی که رختِ تنگِ عزا به‌تن دارد
شده بیزار از آب و رخوتِ تُنگ، که خودش مایه‌ی عذاب شده
خسته‌ام، بی‌تفاوتم، سردم. «مادرم! می‌شود دعام کنی؟»
او دعا کرد و گفت: «پیر شوی». این دعا زود مستجاب شده

سیدعلیرضا ذوالفقاری

شعرها

دو شعر از پوران کاوه

دو شعر از پوران کاوه

پوران کاوه

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

سیدعلی صالحی

بی‌وزنی

بی‌وزنی

عنایت سمیعی

زیرپوست شهر

زیرپوست شهر

محمود معتقدی