روشنم کن شبیه سیگارت
بعد مستی، میان تاریکی
مثل شمعی کنار آینهات
در شبِ بوسههای نزدیکی
و بگو چیست بی تو تکلیفِ
دلِ آتشگرفته از هوسی
ای مردد میان بود و نبود
مستِ با من نشسته در دلِ دود
روشنم کن، بگو چه خواهد شد
صبح فردای بوسههای کبود
که دچارم به حبسِ آغوشت
مثل بالی به حبس در قفسی
نه! نمیخواهم از سرم بپری!
جان این پیک را به لب برسان
رد شو از مرز خط قرمزها
بغلم کن، برقص و شعر بخوان
مثل هنجارها مرا بشکن
مثل بغضِ نهفته در نفسی...
من تو را تا همیشه میخواهم
جرعههای جنون و جرئت من!
روشنم کن حقیقت عریان
مست با من دوباره حرف بزن
و بگو که دلت نمیخواهد
به طلوعی بدون من برسی
به تو دلبستهام، به لمس شدن...
مثل یک زخم در نوازشها
مثل یک شعر انتخابم کن
مثل یک نقش در نمایشها
گرچه تو مثل خواب بیتعبیر
روز خوبی برای هیچکسی!