سرریز میشوم
مادری را
دمادم
درسرزمین های پرآفتاب...
مردمکانت
که
مالامال است
و
سرشار
بی سفالینههایی
که
پیمانهاش نام دادهاند
انگار،
و
کوزه کوزههای وجودم میشکنند
نرم
تا آبپارههای تنیده
درتابناکی دریا
و افشانههای
تاکهای
خورشید...