سیمین بهبهانی را از جهاتی چند شاعری متفاوت میدانم، هر چند نهچندان متفاوت که او را تافتهی جدابافتهی ادبیات نوین ایران بدانم. او را ذاتاً شاعر میدانم و این «ذاتاً شاعر» را تنها به معدودی از شاعران معاصر میتوانم نسبت بدهم. شهامت او در سرودن غزل، آن هم در زمانهای که فروغ و بسیاری از زنان شاعر آوانگارد، داعیهی تجدد و نوآوری دارند، کاملاً ستودنی است؛ ستودنی از این باب که به راهی که میرود اطمینان دارد.
سیمین فضای مدرن را بهخوبی تجربه می کند. او اصولاً نگاهی نو و امروزی به ادبیات و جامعه دارد. این را میشود از ذهن و زبان متفاوت او در سرودههایش دریافت. با این حال وی همچنان به نوآوری در عروض سنتی میاندیشد. گروهی از منتقدان شعر امروز، تلاش او برای یافتن اوزان تازه در عروض کهنه را نوعی تلاش مذبوحانه برای نجات شعر سنتی از مرگی محتوم میدانند با این حال او کار خودش را به همین شیوه به پیش میبرد و توجهی به صداهای هنجار و ناهنجار اطراف خود ندارد. خیلی خوب است که انسان اینقدر به کاری که می کند و راهی که میرود اطمینان راسخ داشته باشد. او بیشک شاعری با اندیشههای مترقی زنانه است اما برای اعتلای وجود آرمانی زن، مسیری را انتخاب میکند که قدری با دیگران تفاوت دارد. او در غزلها و چهارپارههای روایی خود به دنبال زنانی نازنین می گردد اما گاه شعرش خواسته یا ناخواسته از میان روسپیخانهها و فاحشگان کوچه و بازاری سر درمیآورد شاید همان مسیری که مارکز در دلبرکان سودا زده خود دنبال کرده است یا راهی که میلان کوندرا در «بار هستی» خود رفته است. حُسن سیمین این است که بر خلاف بسیاری از زنان شاعر هم نسل خود کمتر ادعای روشنفکری دارد. شاید به همین دلیل است که حتی در بیان مصائب زنان هم به اندیشه های افراطی فمینیستی گرایش نمییابد. او تنها به دنبال احقاق حقوق برحق زنان جامعه خود است؛ زنانی که به زعم او حتی گاه از سادهترین حقوق انسانی خود محروم ماندهاند.
سیمین بسیار سادهتر از پیچیدگیِ اوزانِ شعریش به روایتِ سادهیِ زندگی میپردازد و در این میان گاه زنی در فقر و فاقه را به تصویر میکشد و گاه از ستونهای فروریختهی وطن مویه میکند. اما به همان میزان از مصائب مام وطن میگوید که از کودکان کار و زنان دشخوار و بدکار لب به ناله میگشاید. او به همین صراحت و سادگی به کمپین های مردمی میپیوندد و به همین شیوه سادهی عاشقانه از بالای سن، برای هموطنان و خاطرخواهان شعرش بوسه میفرستد حالا بماند که تا پایان عمر باید تقاص همین بوسهی نابهنگام را پس بدهد. سیمین را بهخاطر همین بی روی و ریاییاش میپسندم و بهخاطر بیادعاییاش هرچند اعتقاد دارم بیادعایی هم کمادعایی نیست.
وقتی در محافل ادبی اذعان میکنم که سیمین را بدون جایزهی «لیلیان هیلمن» دیدبان حقوق بشر و جایزهی «کارل فون اوسی یتسکی» سازمان جهانی حقوق بشر دوست دارم، خیلیها فکر می کنند با سیمین از اساس مشکل دارم. مشکل من با سیمین نیست، مشکل من تنها «سیمین» بودن در جامعهای است که حتی بچه درسخوانهای دانشگاهیاش بهندرت سیمین خلیلی بهبهانی را از سیمین دانشورِ آلاحمد تشخیص میدهند. از شما چه پنهان که من معلم ادبیات محلههای پایین شهر هم نمیتوانم وجوه مشترک سیمینِ «سووشون» و سیمینِ «یک دریچه آزادی» را نادیده بگیرم تا آنجا که همیشه در تمام طول جاده شیراز به بهبهان به این فکر میکنم که چرا یکباره سر از تهران بزرگ در آوردهام. وجوه مشترک این دو سیمین را در مقالهای دیگر به تفصیل برشمردهام تا حداقل به خودم ثابت کنم که اشتراکات این دو بانوی قلم به دستِ فاخر، بسیار فراتر از پایتختنشینی آنهاست و حتی بسیار فراتر از شعرها و جملات تعارفآمیزی که به هم تقدیم داشتهاند.
نکتهی دیگری که همیشه ذهنم را به خود مشغول کرده است این است که چرا سیمینی که حتی پنج سال جوانتر از افسانه ی نیماست به ادبیات کهنسال فارسی دل میبندد و حاضر نیست فریاد «آی آدم»های نیما را بشنود. او چطور دلش میآید از کنار نامههای نیما به راحتی بگذرد؟ او چطور دلش میآید به یکباره عطای نیما را به لقایش ببخشد؟ حقیقت این است که سیمین فقط با قالب نوآیین نیما چندان کنار نمیآید وگرنه بسیاری از بندهای نانوشتهی بیانیهی نیما را با جان و دل میپذیرد. بیسبب نیست که حتی گاه سیمین را «نیمای غزل امروز» مینامند. شاید سیمین در ورود به عرصههای نوین شعر، قدرت و تهور و جسارت فروغ را نداشته باشد اما فرسنگها از دنیای کاملاً سنتی شاعر دوران نوجوانی خود یعنی پروین فاصله دارد. با این حال مردمان دیار ما، نه پروین اعتصامی را از خاطر خواهند برد، نه فروغ فرخزاد را و نه سیمین بهبهانی را. هر سه در جایگاه و پایگاه خود سنگ تمام گذاشتهاند. سیمین «بانوی غزل» و «بانوی شعر» ایران است و این دو عنوان زیبندهی نام اوست. او پای غزل امروز خون دلها خورده است و بیسبب نیست که حتی افراطیترین منتقدانِ نوگرایِ غزل گریز هم از دیدن تصویر ساده و بیریای او بر مجلهی بخارا به وجد میآیند. بیسبب نیست که نام او در میان کانون نویسندگان ایران قرار میگیرد و حتی سختگیرترین افراد کانون برای رساندن خود به مراسم تشییع جنازه او در تالار وحدت سینه چاکچاک میکنند. مشکل این «سختگیرترینها» با انگارههای سیاسی و اجتماعی نهان در پشت تالار وحدت است نه با سیمین و توجهات وافرش به قالب کهنه غزل.
سیمین، این ژن خوب را از مادرش فخر عظمی ارغون به ارث برده است که هم فارسی و عربی را خوب میداند و هم به زبان فرانسه مسلط است. او این ژن خوب را از پدری ادیب و اندیشمند به ارث برده است که هم به مفاخر ملی خود میبالد و هم این قدرت را دارد که بخشهایی از شاهنامه را به عربی برگرداند. با این حال سیمین نه فخر عظمی است و نه عباس خلیلی تهرانی و نه حتی نیای پدریاش علامه ملا علی رازی خلیلی. او خودِ خودش است. او نه آن زمان که نام «بهبهانی» را از همسر اول خود هدیه میگیرد، به این و آن وابسته است و نه آنزمان که مجموعهی «آن مرد، مردهمراهم» را برای همسر دوم خود- منوچهر کوشیار- به نظم می کشد. او از همهی آدمهای اطراف خود بسیار میآموزد و در عین حال او خودِ خودِ خودش است.
امروز هم شهرت او تنها به خاطر شعر است؛ شعری که پای واژهواژههای آن خون دلها خورده است و عرقها ریخته است. منِ معلم ادبیات، اگر سیمین را دوست دارم نه بهخاطر آهنگ داریوش است نه به خاطر ترانههایی که همایون شجریان و دهها خوانندهی دیگر از او خواندهاند و نه به خاطر شعری که باراک اوباما از او انتخاب میکند تا با ترجمهی آن شعر، سال نو را به مردم ایران تبریک بگوید.
منِ معلم سیمین را به خاطر آزادیخواهیاش دوست دارم؛ به خاطر مردمیبودنش و به خاطر اینکه او هم مثل خودِ من گاهی نمی داند کدام جریان سیاسی راست میگوید و کدام جریان سیاسی دروغ. او دلش میخواهد از اجتماع و مردم جامعه و از آزادی بگوید.
هرچند گاهی برخی از موجهای سیاسی او را به سمت خود می کشانند و دوست دارند اندیشههای او را به نفع خود مصادره کنند اما سیمین همچنان بانوی شعر است، نه بانوی سیاست و سیاستبازی و سیاستزدگی. حتی اگر وزیر ارشادِ یکی از دولتهای پیشین در سخنرانی خود در مجلس، نام او را با نام سیمین دانشورِ نویسنده اشتباه بگیرد باز سیمین، سیمین بهبهانی است. سیمین فروتن ادبیات ایران و سیمین آزادی، آنهم آزادی در معنای واقعی کلمه.