مژده که عشق آمده تا خانهتکانی بکند
تا منِ پیرگشتهام یادِ- جوانی بکند
قفلِ قفس باز شود راهِ نفسباز شود
جان پرِ پرواز شود که لامکانی بکند
لال زبان باز کند کر شنود زمزمه را
کور دراین منظرهها چشمچرانی بکند
پنجرهها باز شود حنجرهها باز شود
فرصتِ آواز شود نخوانده خوانی بکند
قطرهی دریا شده را زشتی زیبا شده را
هر گُمِ پیدا شده را شرح معانی بکند
عشق! چهچیزی تو مگر؟ وای نباشی تو اگر
شعرِ زمینگیرِ مرا که؟ آسمانی بکند.