کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1367، کرمانشاه.
 مجموعه‌ی منتشر شده: «جزا»

دهانم را بستم تا تماشایت کنم

دهانم را بستم تا تماشایت کنم
ای تماشای تو ایستادن در برف
سلفی‌گرفتن با دوستان
چای‌خوردن کنار دکه‌ی سیا
ای تماشای تو
جاده‌ی چالوس
چارزبر
و آخر سراب با‌هم
ای که زمان در برابرت ایستاد
نشست
و خستگی‌اش را در کرد

ای خالق این شعر
و شعرهای اشکان
ای که ردی از تو در تمام نوشته‌ها پیداست
ای که شاملو و الوار را به یک شکل دیوانه کردی
یادت خوشه‌ی پروین است در کویر
ستاره‌ی قطبی‌ست برای گمشدگان

یادت که هم غمگینمان می کند هم شاد
یادت که رنج مدام بود

نامت را از برم برای روز مبادا
نامت که
جرقه‌ای‌ست در پمپ بنزین
فندکی در مزارع گندم
آتشی در کوه‌های زاگرس
نامت که گریه بود و بس
گریستم در باد
و تنها یادت بود
که از چهار‌سو به صورتم می‌ریخت

گریستم بر صورتم در عکس‌ها
به نامت که هنوز در دهانم گرم بود
گریستم بر عکس‌ها‌، اشکان
آن‌جا که هنوز حواسم به موهایم نیست
و چین‌ها پیشانی‌ام را فتح نکرده‌اند
گریستم با صدای آرمان و تورج شعبانخانی با‌هم

گریستم به گل‌های بابونه درون عطاری
به بهار زندانی
به نعنای کنار ترامادول
و آبگوشت نذری که خوردیم
و تمام بازار و بعداز‌ظهر را نشئه کرد
و تو برگشتی و با صدای خش‌دار گفتی
ای تهران نشئه از دود و کثافت
یادت جز رنج چیزی نداشت
یادت جز رنج چیزی نداشت
یادت جز رنج چیزی نداشت

بام تهران بودیم یادت هست

یادت هست آن شب
ماه از شکاف خسته‌ی  پرده و پنجره به دیدنم آمد
و بوی دریا و کوه و جنگل را با‌هم داشت
بوی ریواس  و انفجار کابل  را با‌هم
بوی گوشی شکسته با پیام جان پدر کجاستی
بوی طناب‌ داری در نیمه‌شب
و مرگ
مرگ
مرگ
برگشتی و گفتی
در تمام این سال‌ها
ما بازیگران میهمان بودیم
و رنج نقش اصلی رنج نقش فرعی رنج کارگردان بازیگر و نویسنده با‌هم

تو راست می‌گفتی
و حالا می‌دانم مردی در اتوبوس
زیر لب چرا مدام می‌گفت
دیگه دیره
دیگه دیره

چه شد که برگشتم این‌جا
با این کفش‌های عاریتی
وسط این سطرها
من که می‌خواستم شعری عاشقانه بگویم
از آن‌ها که دختر‌ها و پسرها دست‌به‌دست می‌کنند
چه شد که برگشتم این‌جا
با این کفش‌های عاریتی
و هر طوری که بنویسم
اندوه دست از سر ساختمان کلماتم بر‌نمی‌دارد
 

محمد صابر شریفی