شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

لکنت

لکنت ۱


خدا چاقوی زمانش را
روی پیشانی ما تیز می‌کند...


لکنت ۲

ابرها
گل‌ها
بوها
چشم‌ها
هیچ یک واقعى نبود
آسمان شلوار جین خدایان بود
زمین جاسوئیچى کوچکى
که به حلقه‌ی کمربندش انداخته

انسان
با مشت‌های گره‌کرده
رو به آسمان فریاد می‌زند
همچون مورچه‌ای روی دیوار کوره‌های آدم‌پزی
که چیزی دیده
که چیزی دانسته
که چیزی دیده
که چیزی دانسته
لکنت ۳

غم
شکل عجیبی دارد
و در هر زبان    صدای هق هق می‌دهد


لکنت ۴

از رنگ آبی نفرت داشت
با کارد به جان زمین افتاد
و دور لب‌ها، دور خال‌ها، دور پستان‌ها، دور چشم‌های زمین
خط کشید     با نوکِ خونسردِ چاقو
و رد خون
روی پوستِ خیسِ زمین     مرزها را شکل داد

من چشم در سرزمینی باز کردم
که انگار چاقو کُند شده بود
و از زمین شَرحه‌شرحه
چون حفاری در دُملی چرکین نفت بیرون می‌زد

رودها را خدایان کشیدند
مرزها را پدرانم
و نفت    خط سیاه باطلی بود که
مشق‌های آبی خدایان و صفحات سرخ تاریخ را خط می‌زد

دست‌های ما بوی باروت و نفت و خون می‌دهد
و گل‌های کوچک نرگس
روی میز صبحانه از حرف‌های عاشقانه‌ی ما خنده‌شان می‌گیرد

پوریا عالمی

شعرها

  شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

 شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

بهراد باغبانی نیک

مجید عزیزی

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

شهرام میرزایی

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی