بیدار شو بچهجان
بگو
چه قرصی برای دندان درد بهتر است؟
و چرا دوتا از گلدانهایم رو به زوالاند؟
آیا طبیعی است
که من اینقدر بدبینم؟
از خواب برخیز
عزیزم
بگو چرا گلهای لاله
در پاورقی کتاب سوم کانت
هنوز تر و تازهاند؟
آیا شب بوها
بر سر ماه
با هم میجنگند؟
آیا گلها به خاطر عطرشان
به هم فخر میفروشند؟
بلند شو ای یار
آیا اخبار واقعیت دارد؟
آیا اختلاسگران وطن
از آن همه صفر سرگیجه نمیگیرند؟
بگو
چرا نمیشود
اندوه غروب را
همان اول صبح تجربه کرد
و باقی روز راحت بود؟
بیدارشو
بچهجان
و بگو
شعر جدیدم چطور است؟
چرا افلاطون
شاعران را از شهر بیرون کرد
و حالا
آنها را به زندان میاندازند؟
دست کشیدن
به پوست درختان
بیهودهتر است
یا شعر گفتن؟
چرا باید در شعر از پروانه و رنگین کمان گفت؟
- از چیزهایی که کمتر در زندگی حاضرند-
چرا نمیشود از خودکار، لیوان چای و گریه کردن زیر پتو سخن گفت؟
چرا در خواب اینقدر احمقیم
و همه چیز را باور میکنیم؟
چرا بچهها آنقدر اصرار دارند؟
از خواب برخیز
عزیزم
بگو در چای
هل بریزم یا چوب دارچین؟
بگو مقصر، پاییز است
مقصر، کم خوابی دیشب من است
مقصر، تلنبار ظرفهای کثیف است
و گرنه ما آدمهای خوشبختی هستیم
بگو
چرا برای ماه عسل به ماکاندو نرفتیم؟
و آیا همۀ اشکهای عاشقان
در آذر ماه میگنجد؟
آیا کسی بر درستی رنگهای پاییز
نظارت دارد؟
و چرا نمیشود نامت را
هر صبح
چون بشقابی سوپ گرم
به قلبم تعارف کنم؟
و نمیشود معنی مرگ این باشد؟
در بارانی پاییزی
برگی بیفتد
و قلب آدم
به آنی از زیبایی هلاک شود...
عزیزم!
عزیزم!
دندان درد خفیفی دارم
مهی در سرم
و علامت سوالی در دهانم
چون قلابی که مرا به ماهیگیری وصل میکند
که برکه را ترک کرده
نوک برگهای دو تا از گلدانهایم سوخته
و تو
هفتههاست که رفتهای
بچه جان...