دوچرخهای دیدم که بنزیناش تمام شده بود
خرد رسمی رابطهی رسمی
و فقدان مثلثهای کثیرالاضلاع
آب فهمش به طغیانها میرسد و به ناگهانیها
ژاک قضا قدری اما آسمان شناستر است
آدم آخر کتمان نمیکند عریانیاش را در پستو
ششانگشتیها برای ضربهی ساطور مناسب ترند
صاف کردن سینه کار علیالخصوصیهاست
جلادها را مطلق اگر نکنیم نمیکنیم اما
خدا را گم کرده بود و پیدا نکرد شبان را هم
دوست داشتن تو ربطی ندارد به مهاجران افقی
در گهواره گفت یا
و آدمها درخیابانها پخشیدند گروه گروه
رابطه مسیرش را پیدا می کند
به تغزل به تخاصم
میمرد و زنده شدم
هویت قاتلها به تو میرسد و بیشناسنامهاند
از آسمان کرمان هم چشم میباریده و ابرو
درتهران معماها معماییتراند
سری بزنم به جهان مجازی و
شاید ها!