به حكم اثر پروانه
ساعتها ایستادند
و شباویز پلكانى درختان
از جهان معكوسات
به رختخواب من تبعید شدهاند.
قاب آئینه
استراحتگاه لبخندهاى نزده است
و طوفان حضورت در جولانگاه دیدن.
هابیل،
خنجر سرنوشت را
از جیب آدم برداشت
و حوا را
به همدستى با «او» متهم كرد.
كلاغ
ساعتها
روى زمین بایِر
نوك مىزد؛
بىآنكه سنگى جا به جا شود.
اولین ثانیه، گذشته بود.