شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

به زمستان تاراز برفی بودم

به زمستان تاراز برفی بودم
که از چینه‌ی کودکی‌های تو کوتاه تر بود
در بهار تاراز نیلوفری بودم
خوابیده در سایه‌ی گونی 
اما...
ملک‌زاده‌ای به نام اندوه فرمان داد
مرغان اساطیری کنارم بنشینند
و به خورشید روییده از شاخه‌ی شانه‌ام منقار بسایند
تابستان که هم نفس‌ام شد
ذره ‌ذره آب شدم
و در پاییز چهره‌ام را درون آینه جا گذاشتم
بهار بعدی سنگی خواهم بود یا صخره‌ای در کف تاراز
تا درختان انجیر گل کنند
درون پیراهن‌ام هر صبح
کاش
ای کاش
سنگی
درختی
علفی.

فخرالدین سعیدی

تک نگاری

شعرها

هر چکامه تیغی برای خودزنی

هر چکامه تیغی برای خودزنی

شهریار کوراوند

بمب

بمب

بکتاش آبتین

بار امانت

بار امانت

امیررضا وکیلی

اسب‌ها گه‌گاهی می‌آیند 

اسب‌ها گه‌گاهی می‌آیند 

مهدی ریحانی