غزل بی خندهات آرایهای دلخواه کم دارد
شبیه سورهی توبه است بسمالله کم دارد
تو حوایی و باید سیب سرخی تازه بردارم
جهان خالیست وقتی آدمِ گمراه کم دارد
پر و بالم بده چون قاصدک مشتاق پروازم
دلم تا قصهی پروانگی، یک آه کم دارد
دو چندان میشود وقتی هوا ابریست دلتنگی
بدون روی تو دنیای شاعر ماه کم دارد
هوای کوچ دارم از خودم تا ما شدن، پاشو
برای این سفر، رؤیای من، همراه کم دارد
نه در مسجد نه در میخانه دنبال خدا هستم
جهان بیطاقِ ابرویت عبادتگاه کم دارد
خودم از اولِ بازی پذیرفتم شکستم را
که هر کس ماتومبهوتت نباشد شاه کم دارد
بگو یک بار با احساس پاکت دوستم داری
که عشق بین ما یک جملهی کوتاه کم دارد