صبر یعنی سه مصرع خون
تا طلوعِ رباعی
یعنی تا چراغ
و زیانباریِ آتش خوردن یعنی؛
یعنی بیداریهای زحل بردن
و کمربندی مِه آلودهی خود را پیمودن
با حمالیِ پیوستهی جوها و گندمها
و شمردنِ جانهای طبیعی تا هر چند.
از بنهای کندِ کندهی این خیز
به روندی جهنده شکفتن
تا انسانِ من سر برسد
وین ارتوپدِ خسته
تختهبندیِ مصرع
به رقص زخمه و جادوی نی بدل کند.
از دست دو سو
در جهلِ چشمِ مرکب
پایِ مرتب مانده به جارو رفت،
به یغما
سراسیمه بر نوکِ پله مردد شد
ماهیچه هیچ
حوصله هیچ
در گلوی زهره لجن کرد
آن زلفِ دو تا
تا دستان بستهی من سر برسد.
هر پیغمبرِ این خواب
این دو رکعت بشکسته
از رویِ تو
از رویِ روبهرویِ تو
بنوشته فرصت اعجاز
بَم باریِ سرودهی واپس
ای هر چند
ای طالع ای کشیدهی آخر
ای پارهی تاریک پرچم
پس کی؟