1
چراگاهِ خیال تو بودم
آن تندیسِ بر میز
بتوارهای که از مراتعِ ذهن
سخن ساز میکرد:
های نرگسِ خمیده بر آب
باران باران
به روشنیِ افتاده در چاه میندیش
نوشتن سلام شفا
خواستگاریِ هوش است
علیک را بر شانهام بیاغاز
رؤیای بی تو
هر چه را بال میزنم دقمرگ میکند
سویش معتمد نیست با نشانههای انبوه گفته آمد:
تلاشِ برخاسته از هرز
ریسمانِ ابلیس است.
2
حسم چنان صخرهای بلند
ایستاده به خاکِ تو
از شدتِ موج نخواهد شکست
ساییده و
ساییده و
با هستیات یکی میشود
اینگونه در جغرافیای جنون
دچارِ ساحلم