پس دندان به دندان دادم
تا سندان پر آهنگ، آتشفشان آهن شود
همین حرفها بود که داغی شد برای تنم
نهفقط نشانی برای زیرِ پیراهنم
و سفید
دندان بر دندان
رنج را از لبهای صبور زنها پاک میکرد
راه دوری بود
اما حدیث دیگری داشت لابهلای ابرهای بی باران
و بلوغ ترش پستانهای تازهشکفته
آدمها از پلهای به پلهای دیگر
بلکه ملکالموت روزها
از ارتفاعی بیتعریف هبوط کند
راه دوری بود
مهم پرندهای بود با تصمیم بالهایش که از سقوط تعریف دیگری داشت
مثل
عبور ناهنجار چند اسب بر بالهای ماشینی معاصرانش
و باد شیههی ناسوری بود بر گوشهای جذام
رعشه بر اندامهای باریک
تلخ تر از پستانهای آغشته به بوی سیگار
حرف حرف میآورد
و شاخ
اما ساییدن سفیدی بر سفیدی
و دست بر دست
صبوری بیدلیل این روزها شده بود
راه دوری بود
شبیه اعصاب مهاجر پلیکانها
بر دفترهای بیخط مشق
شبیه تکرار کار بر سهشنبههای مکررات
و ادرار روی روزهای باقیمانده
شبیه خیسی دریاچه
پیش از عشق بازیهای مرسوم
حرف از عبور نیست
که معجزه میخواهد نگاهم
این کلمات کعبهی دیگری دارند
برحسب تصادف
این روزها شبیه شعر شدهاند
برحسب تصادف
اما
سفیدی سنگ بر دندان
کج شده است تمام ساعتهای راه دور را
راه دوری بود
شبیه پاییز این فصل
که حجاب از حرف دیگری بر میدارد
که هیچ ربطی نداریم به آدمهایی که ما هستیم