دلم سخت میتنگد
دلتنگتر از دیروز
دلتنگ خودم
نشسته در سلولهای تنهایی عقربکها
دل
تنگ
خودی خود جامههای عریانم و
توی توی بلور چشمهای وحشی گریزانت
و لحظههای بیخویشی غرور کوچهی چکاوکها
دلتنگ هجوم غازهای سبز دشتهای آب
و جامهای خالی یکطرفهی میزهای بیصندلی
دلتنگ دلتنگیهای وطنم با رودخانهی چشمتر کبوترها
در بحران قفسهای منجمد باور
دستهایم اسیر سکوتی تاریخیست
صداهایی در سحر شبنمهای شبزده
در بالهای روز میگردد
قفلهای کهنه و مخفی پنجرهها را
انگار خیابانها دارند میگشایند.