در خود فرو رفتهام
چون عصرهای ساعت پنج
شبیه یک ساعت شماتهدار بیغلوغش
نویسان کردهام روزهای شکسته را در بیتفاوتی کاغذ
و پنجرهای که
حتی نمیتواند سم درونش را به اتاقم بریزد
و من که
نمیتوانم نگاهم را بهسویش شلیک کنم
این ترتیب نشستن سیبها که میخندند
در پرتگاه میز
چیزی را عوض نمیکند
در خود فرو رفتهام
اگر میتوانی سیاوش باش
شاید این بار سالم از آتش بیرون آیم
و گناهم را به اثبات سودابهها بریزم
تو لب تر کن
نه از تری آب یا شراب
تو لب تر کن
نه از دریا نه اقیانوس
در کنار همان مبل پایهکوتاه
و من را از زیبایی یک تابلو
بیرون بیاور
در ساعت پنج عصر