هی در این روزهای ماتمگین
مینگارم وفور حسرت را
حق من اینهمه تباهی نیست
چشمهایت دو لکهای از قیر
مثل موهایت از سیاهی پُر
حق من اینهمه سیاهی نیست
رفتهای خانهام پر از ابر است
هجمههایی که تلخ و تاریکاند
ابرهایی که قیر باریدند
ماندهام زیر قیرِ خاطرهها
مثل ماهی بالودمکنده
هر کجا میروم پناهی نیست
هر تکان میکَند کمی از من
چارهای نیست غیرِ جانکندن
هر مسیری که بوده را رفتم
با تنی تکهتکه از یادت
راههای فرار از این بحران
غیرِ دندان مارماهی نیست
پرسه در شورهزار قیراگین
زندگی لابهلای این افکار
هر نفس درد تازهای دارد
از غم و باز غم هراسانم
آه چه تنها و بیکسی آدم
مطمئن میشوم که راهی نیست
در سیاهی برای راهِ نفس
شعر خواندم، بلند خندیدم
قیر راه دهان من را بست
مثل لالی پر از اشاره شدم
نفسم تنگ میشود... کُـکمممک
حیف، گوشی در این نواحی نیست