حرف از پروانه به رنگ است
حرف از خال درشت
نشسته میان فرصت تردیدت
به چنگ از حروف مقطع
دستودلت به وسواس است
وسواس!
خمِ موج در ساحلِ خواجهعطاست
چشم دوخته بودی
از موجِ خمشده در فرصت عصر
کلمهی تازهای را بالا بکشی
نشد که شال از رها
به آشفتگی گیسو برداری
نشد که پیراهن
به دکمه از دهان بسته
در گشودن حرف تازه رها کنی
ـ دستودلت به وسواس است ـ
فرض اینکه پروانه
در فرصت خمشدن موج
همان کلمهی تردید باشد
همان دهان بسته باشد
همان یقین خسته باشد دشوار است
***
عصر در ساحل خواجهعطا
به رشته در دهان بستهی ماهی آویزان است
وسواس تو به انتخاب
یا ماهیِ کشیده در بند
یا پروانهی مچاله در گلوی تردید است
ـ دستودلت به وسواس است ـ
نه اینکه پرتاب ماهی در دهانم نچرخد
نه اینکه بالبال پروانه
پریدن پلک در حلقهی چشمم نباشد
حرفم از خمِ موج
در فرصتِ آمدن و نیامدن است