قطرهی بیستم
پاشم به زندگی ادامه دهم
توی این دنیای وِلنگوواز، لِکولِکی کنم و به مرگ نزدیکتر شوم
پاشم یواشکی پشت خندهها و فرمها گریه کنم
توی ترافیک شهر حافظ شوم:
«تو جزء احباب مهیای آرامشی
فسوسی دنیا، جز تضاد نای و تُنبک نیست
تو اما توقیر مشروبهای مداومی
لبخندت توفیر توست بر لبخندهای دمدستی»
و چراغ سبز شود و دوباره کور شوم
قاطی اوراق قراضهی شهر به چپ و راست بپیچم
مبهوت کیاوبیای اینترنتِ بادمجانها شوم
در انتگرالِ نان و چاقوهای جنوبِ شهر گم شوم
در بگیر و ببندهای فرصتها و جیرینگجیرینگِ سکهها
پاشم یواشکی پشت فرمها گریه کنم و حافظ شوم:
«تو پراکندگی منی!
مانا همچون شراب مداوم اجباب
و نبودنت پاییز پشت پنجره است
که پنجه میکشد برگهاش»