لب بر بوسهی نابغه گذاشتم
لب بر فنجان لبه
و آنکه حرف زد با کسرهی من
در چشمهایش بغضی ترکید
در فاصلهی سفت یک دیوار
من
دُرشُتِ گلبرگهای گلی را بوییدم
من
روی دلهرهی بلندِ دل ریختن
تا شکوهِ ارتفاعی مطمئن ترسیدم
لب بر تازهی بوسه
لب بر فنجانِ خوب
و میز چه آرام
و فاصله
چه تنها بود