شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کوتاه بود مرثیه

کوتاه بود مرثیه،
با خطوطی معوج و پر‌تکرار،
از پس خیسیِ چکنده‌ای،
که در جلد شب،
نشسته در گودی گونه‌ای،
لال می‌سرود:
بگو چه کنم؟
با زخمی‌که فصل را نمی‌شناخت،
و شلیکی که در حدود تو،
از تنم گذر می‌کرد...
یا نعره‌ای چنان،
که نفهمم از من،
تنها چاله‌ای باشد،
که مرگ را از خود عبور می‌داد
_
یاد تو،
از گلوی من شروع می‌شد،
با خونی که بند نمی‌آمد...
و چشم‌هات،
آن دو بلوط آشنا...
که هنوز هم با یادت،
از گُرده‌ی آسمان،
دست‌هام ارغوانی شود،
بعد باز هم نفسم بالا بیاید،
گردنم را بلند کنم،
و باران بر شیار کوچکی از شب،
هنوز هم خواهد بارید...

احیاء کوشکی

تک نگاری

شعرها

در میانه‌ی راه

در میانه‌ی راه

امید نیکبخت

حقیقت دارد

حقیقت دارد

حامد رحمتی

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

مجید عزیزی

این کشکرت‌های اخبار

این کشکرت‌های اخبار

حامد پورشعبان