پس اگر ناپدید نمیشوم
چگونه رفعِ بلا کنم
که بقا بر در خانه نعل اسب کوبیده است.
در خلأ
شیههکشان به کشیدنِ زمام
در دستان کی اینگونه رامم
که خارج از این تنگنا
به تنگ آمده بودم،
امینِ خاک!
به جدّ ناباورِ رازی که بقا در آن مدت رؤیاست
در یک شیهه،
بنویس برای من بر نعل که او مردگی نمیکند
پوست برداشته و میرود.
به قول ناشنیدهای که نگرانم میکند
من همان منم که دیروز نیز آغازم بود
مرتفع
محصور
پس چگونه خط و نقطه را خانه کردهای
که هر کلمه در خطاب
آتش است.
من پاسخی به تکرار نیستم
بگذار مه پایان گیرد
خواهم گفت
چگونه از گردنههای تنهایی گذشتهام
بییار
بیرؤیا
به مرداب که رسیدم
از خواهش نیلوفر و فراخواندن نیل
فهمیدم
که ناخواسته مدّ آخر نامم تعادل را به هم ریخته
مرگواره در نی دمیدم
دمی
دستانت بازگشت
همان دو راه
که از تن جدا ناتوانم میکند
بر در خانهام اگر رسیدی
به فاصلهای بایست
که تلاطم خلأ نمایش هر روز است
و خیز مردگان آبی
مذهب پنهان من