تا کی با لهجهی پنجرهها
روی این پنجشنبه بایستم؟؟؟
چشمانت را قدم بزنم
نگاهت از خیابان که برمیگشت زخمی بود
و من در این پیراهن پیر شده بودم
تمام گلوله را رقصیده بودیم
و تو از باران
از خوابهایم
رفته بودی