تا بوده
من تنهاترینِ تو بودهام
چه بیآمدِ آدمی،
چه بی بِرَفتِ جهان.
هی در من مانده به هزار و یکی نهان،
هی لمسِ وِلَرمِ لا،
هی هنوزِ عزیز،
هی همیشهی حالا!
من
ساحرِ هولانگیزِ حروفام،
خاصه به قدرِ این شبِ مَرحبا
که زن را به بعثتِ باران و بوسه
رسانده است.