سنگها را از کف رودخانه آورده بودند
خزههای بیرونشان گواه است
مثل کودکانی که از دنیایی دیگر
به اینجا میآیند با موهای نمناکِ سرشان
معلوم است سالها کنار هم چیده شدهاند
در گوشهی پرتِ این جنگل
نزدیکِ همان رودخانه با زمزمههای زلالش
هر رهگذر کُندهی خشکی میانشان میاندازد و
آتشی برپا میکند
از تَفِ آتش است که سیاه شدهاند
رفتهرفته تَرَک خوردهاند
و تنها مشتی خاکستر
هر بار در دلشان تلنبار شده است.