ای پرنده غمگین اوازت
میلههای قفس را
خمید
و آسمان پوشید
سیاه را
میدانم بالت... شکست و باران
بیپناهت کرد.
بهار آمده است
درختان
شکوفه پوشیدهاند
اما بازنگرد
طیارهها خانه را ویران کردند!
یحیی در حلب ماسکش را
به دختری گرد بخشید و پوستش گل داد
حتى
مورچههای گرسنه
لب نزدند
به لبان شیمیایاش
مونس
از مرز بازرگان شبانه گریخت
از اقیانوسها و جزیرههای مرجانی گذشت
عقاید سیاسیاش
پیچیده بود!
گاه... با اسکایب
حرف میزنیم.
مونس
در رستوران چینیها
گارسونی
مبادی آداب است و گاه
به باغ وحش میرود.
و مشت مشت
قرص میخورد!
مونس
کنار آمده با مرگ و اکنون
از مردی سیاه پوست
آبستن است.
والتر
آوریل به دنیا میآید دورگهای.. مضحک با موهای فر
و چشمان درشت
مادر
در آسایشگاه ماندگار شد
هنوز
به صدای زنگ در
حساس است.
و فریاد میکشد:
«بذارید
استخونای یحیی رو بو کنم»
و چنگ میزند موهای سفیدش را
زیبایی مادر
اسرارآمیز نیست
جزیرهای
بکر است
با صخرههای بلند
و آبزیان نایاب در. حلقه چشمانش
سفر میکنم
به چشمهای مادر
و قایق فرسودهام عبور میکند
از تودههای یخ
پارو میزنم
اما
صدایم را نمیداند
تنها
چشم میدوزم به چشمانش
چون مجسمهای شاهکار
لب دوخته به سکوت شاید میکل آنژ
تراشیده اجزای مادر را
شاید
مادیلیانی طرح زده سینههای کالش را
دیروز
نشانه پایداری را با اره برقی بریدند قرار است
کوچهای به نام یحیی از این جا... بگذرد.
ای پرنده غمگین
هرگز باز نگرد!
بر کدامین شاخه
آواز
سر خواهی داد.