…
به گونههای سپیدت! که قاتلانِ سیاهیست
طلوعِ پُر ثَمَرَت ، مُوعِدِ غروبِ تباهیست
دو تکه از شبِ یلدا میانِ صبح زمستان
هنوز مانده، بر این گفته چشمهات گواهیست
ببند گیس و نَیَفشان ، که هر که دیدهام امروز
به بوی موی تو مست و بهسوی موی تو راهیست
ببوس حنجرهات را که آن صدای خوش از اوست
همان صدا که صَلای پرندگانِ پگاهیست
من اهلِ جَنتَم اما مرا ببوس و بسوزان
که شعلههای جهنم سِزای بوسهبخواهیست
عجیب نیست چنین مستِ جسم و جانَتَم، آری!
که قِسمقِسمِ تو اعجازِ پِیکهای الهیست
غزل دوباره شد آیینهی درخششِ تو، آه!
که آنچه سهمِ من از ماه شد؛ کشیدنِ آهیست