باید بمانم پای عهدم با زمستانها
با سردی شومینهها در برفوبورانها
باید بمانم تا بنوشند از رگان من
آوندهای خشکِ ترخونها و ریحانها
بر شانهام روییده گرچه بال شاهینها
از دستهایم پنجههای بازِ ترلانها،
اما میان چشمهایم دو کبوتر هست
که سالها کِز کردهاند از ترس طوفانها
پروانهای هستم که بر خود پیله میپیچم
تا کرم ابریشم شوم در خاک گلدانها
باید دوباره قسمتی از مادرم باشم
باید که برگردند انسانها به زهدانها