شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

طعم تو را می‌گیرد 

...

طعم تو را می‌گیرد 
لب‌هام را که گاز می‌زنم
به عمق فاجعه در ارتفاع منفی ماه می‌افتم
پرت می‌شوم به اعتراف
شاید فکر کنی فراموشی‌ست
که دود هم‌آغوشم شده
شب‌ها که در رختخواب و
روزها که در شهر راه می‌روم و
شعرها که به انتها می‌رسند

این مه سفید سمی
که جان‌ها میانش مسیح می‌شود
در عادت دهانم بغض می‌کند
می‌دمد
به نشانه‌های اقرار
مثل نم
بر آینه آویزان می‌شود
دارد اعتراف می‌کند
اعتراف می‌کند
دارد به جرم نگه‌داشتن خورشید در چشم‌هاش
و فریادها که از پشت آینه شعر می‌شود
اعتراف می‌کند
کاش می‌فهمیدی
آینه دارد به تصور آغوشمان عادت می‌کند
و این ابتدای انتهای یک جنگ نابرابر است
که جامانده‌هات را
با عینک آفتابی تکه‌تکه از چشم‌هام
به عمق ارتفاع منفی ماه
به خاک می‌سپارند.
 

پیمان ریشهری زاده

شعرها

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

كازابلانكا‌(2)

كازابلانكا‌(2)

محمود بهرامی

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

شهرام میرزایی

ویدئو