انگار اصطکاک آخرین استکان هم نوشیدنیست
هوای بوم را بنوشیم
بنوشیم پایین و بالای این سایش را
و غلت بخوریم
در زایشی نامرئی
و باور کنیم
دستهای ما جایی بدجور قطع شدهاند
انگشتانمان را برداریم
چال کنیم
گریه کنیم
«یادت بخیر» را بلندبلند از بر کنیم
و بعد برویم به جایی
به رویش دستهای تازه فکر کنیم