آتش پریده بود از چشمم
افتاده بود روی دامنم
که در آن چهارمتری بیروزن
به تاریکی گره خورده بود
گفتم «از این جا تا به شوشتر، هَمَش خون کبوتر»
و بازجو جواب دیگری میخواست:
ازچه کسی فرمان میگرفتی؟
از یوحنای زرین دهان که از ملازمان خورشید است.
آتش پرید از دهانم
و تاریکی زیر دامنم با تاریکی روی دامنم در مسابقت افتاد.
فقط درهای آسمان باز بود
و من چهار عنصر گریزان بودم از یکدیگر
که در چهار جهت میگریختند
و باد سیاهی که میوزید مدام میپرسید:
از چه کسی فرمان میگرفتی؟