...
مثل هر روز میروم جنگ، تازه با دشمنان فرضی تو
دائما فکر میکنم که کسی، روی خط و خطوط مرزی تو...
بعد تکرار هر شب و هرروز، بگذارم کنار یادت را؟
یک مترسک چگونه درک کند معنی سخت خرق عادت را؟
هدف حرفهای ریز و درشت، مثل قصه شنیدنی شدهای
به سر بودنت چه آمده است؟ فقط از دور دیدنی شدهای
خواب دیدم هجوم دست کسی، به سر شاخهها تبر میزد
همه باغ سوت و کور ولی، در نگاهم کلاغ پر میزد
خرمن زرد گندمت را که، دسته دزد بادها بردند
سرزمینهای زندهی بدنت، زیر پای گرازها مردند
کنج انبار، دنج آرامِ، سالهایی که گوشهگیر شده
رنگ جوگندمیست موهایش،این مترسک شکسته، پیر شده