به آوازهخوانِ خسته: پدرم
روی یک زمینهی سفید
آمدم تو را رها کنم
در سکوتِ یک دقیقهام
بی تو مرگ را هجا کنم
با تمامِ دانههایِ اشک
نور میدهی و گندمی
من کبوترم که دانه را
از میان خون، سوا کنم
تشنهای که آب رفتهای
روی ماسهها «دوماهی»۱ام
آرزوی اینکه که یک نفس
یادی از تو بیهوا کنم
از «سفیدی ملافهها»
تا «سکوت سردخانه» را
یک دهان بخوان که باز هم
رو به وادی صدا کنم
با غذات زخمخوردهای
در گلوت، جان سپردهای
جسمِ جانبهدرنبردهای!
کو دریچهای که وا کنم؟
حق تو به گردنِ زمان...
ـ خنجری که در تن زمان ـ
ذبح میشوم که لحظهای
در گلوم خون بهپا کنم
از توام که خاک میشوم
در تو پاکِ پاک میشوم2
آخر از وجودِ تو چطور
ذرههام را جدا کنم
بوسهها به قعر میروند
رویِ قتلگاهِ گونهات
تا سیاهی دو چشم را
بی تو خانهی عزا کنم
خانهای که بسته شد درش
با دری که سنگ میشود
تا همیشه زیر آفتاب
فکر این دو متر جا کنم
1. «دوماهی»: نماد برج حوت (ماه اسفند)
2. اشاره به بیتی از ترانهی «آوازهخوان»ِ اکبر گلپایگانی(گلپا): «من آن یک مشت خاکم/ پاکِ پاکم...»