این ذکرِ نمناک هندسی در نارنجی وقت
شنیدنیتر است تا
آوازی برای بلور نمک
در صلات زرد
یک دریاچه عزادار به آبیِ ماتم
به نام آب ملامت
بیرون بزن از پناه مخروطی
ای خو گرفته آتشِ بر پلک
ای رعشهی بیاختیار
اینهمه نگران به دور مکعب
منِ دیروز که هنوز چرخان است
منِ بیرون که دیروز را به گذشته بر دوش میکشد
این منِ تلخ که فردای او خاموش است
و دوباره مکعب
دوباره ای کاش دایره بودم!
آه،
خسته در قدم به غنیمت میخزم
لانه به زیر سنگ
بیگانه به رد خود بر خاک
پس غرشی عاریه گیرم و زمان شوم
هان!
همین است که مدام ذکر میشود در سرم
از دهانِ دهانها میچکد
در واپسین غروب
میروم
میروم تا دشتهای سرنگون
به یافتن دایرهای بیخواب
به گذشتهی ابر
به یافتنِ آن زمزمهی بیپایان