کُشتههای بو گرفته
به چشم نمیآیند
مشام شب چَرا میکند تاریکی را
و این بو
بو...
درنگ میکنی
تحمل میکنی
آنگاه نام آن مکتوب
بر تمام سنگها
سور پیشانی نوشتِ آدمی است
تا مرگ در هنجار خاک
ریشه بدواند
بر درختان گورستان
ماه مرده میخندد
گنجشک مرده میخندد
و زنِ مرده
میان سوسنهای سرخ
لبان بو گرفتهاش
پرواز میکنند
آینه پرواز میکند
و کلاغها
قار... قار
از عبور به بوسهی ممنوع
از نگاه ممنوع به چمدان
چمدان ممنوع را انباشتم
خاک را غلتزدم
روز بود
آن روز بینام را
به حافظهی جمعی.