شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

لاکریموسای

پدر خواب است...
«آزادگان» می‌گوید من رکوئیم را 
مثل ملافه‌ی سفید
به دور شهر می‌پیچم
رکوئیم می‌گوید دست موتسارت
سرد، از لبه‌ی تخت آویزان مانده
برگه‌های موسیقی بر کف اتاق
موتسارت می‌گوید من نیز، پسر، روزی
بر لبه‌ی عمیق‌ترین پرتگاه ایستادم
بر آستانه‌ی بی‌وزنی شهر
می‌گویم دیرمان شد
بهناز دستم را می‌گیرد
بر پدال گاز می‌فشارد
روز مثل درشکه‌ی حمل مردگان
شکسته و پر غبار
بر ورودی قبرستان افتاده
و خانم «لاکریموسا» 
زیبا در ملحفه‌ی سفید
بر خواب و خاک می‌گرید.

*  Lacrimosa:  در لاتین به معنای «پر از اشک» و نام قطعهٔ هشتم از رکوئیم (سرود مردگان) موتسارت است، اثری که به واسطه‌ی مرگ موتسارت ناتمام ماند و بعدها بر مبنای یادداشت‌های بازمانده از وی تکمیل شد.

محمود بهرامی

تک نگاری

در من هزار آهوی تشنه

در من هزار آهوی تشنه

آنوشا نیک سرشت

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

تدفین

تدفین

داوود سعیدی

بیا

بیا

سیروس رومی

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

راضیه بهرامی‌خشنود

بِالْفَحْلـَگی

بِالْفَحْلـَگی

جمال‌الدین بزن