شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

و به نام عزرائیل

و به نام عزرائیل که مرگ در دهانش به تِته‌پِته می‌افتد
وقتی نامت را می‌شنود.
به نام درخت رؤیابین 
که هنوز رؤیا می‌بیند بالای سرت در شیراز 
به نام شانه‌های افتاده از اتاق زیرشیروانی 
به نام پاهای شکسته از دوستی
به نام تهرانِ خمیده در پاهات 
و آن شوق حل‌شده در استکان‌های کمرباریک 
و آن چالِ گونه‌هایت وقتی سلام در گلویت خاک می‌خورد.
به نام سردردهای مدامت 
و خون جاری‌ات در آن تنهایی.

بیا و این پتوی سنگین را از دهانم بردار
وقتی نمی‌توانم بر زبان جاری‌ات کنم
در بزم‌های کوچک حتی
که می‌میرم هر بار که صدایت بزنم در هنوزها.

شب از چهره می‌افتد 
و رنگ خون می‌گیرد 
در حاشیه‌ی صدا
(من می‌خوام برگردم به کودکی‌م)
(دیوونه کیه، عاقل کیه) 
در شکافِ زمان فرو می‌روم 
غرق می‌شوم در آن گنجشک سفیدی 
که با چشمانی باز، لای در آزادی گیر کرده بود.
 شب از چهره می‌افتد و با خودم می‌گویم
تو می‌توانی از آن تخت بلند شوی به دوباره.

شب از چهره افتاد و من می‌گویم
نزدیک به چهارصد روز است که باز نمی‌آیی.

پ.ن: سطرهای داخل پرانتز از حسین پناهی
 

افروز كاظم زاده

شعرها

می‌توانی باشی

می‌توانی باشی

محمود بهرامی

دلت دلفینی ست

دلت دلفینی ست

شاهین غمگسار

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

جمال‌الدین بزن

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد