شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از ما دو نفر

پس هنگامی که غروب بود و حجابی از عدم 
بر شانه‌ها و گردن 
سایه می‌انداخت
از راه رسیدیم
و کلمات در عروض اشیاء، رقصان
انگار که برهوتِ جهان
با کول خاشاک 
در چشم‌اندازِ کوچه
قاب می‌انداخت و 
تاس بر گذشته می‌نشست
یا راه را تابِ سفر‌آوردن از لحظه‌ای مثلاً در بلخ
با زمزمه‌ی بلاغتی به سبزی گندمزار، بیمار
یا در میان من‌و‌تو
موجودی بی‌شکل، بی‌دست‌و‌پای کم‌کم بدن‌دار می‌شد
به استعاره‌ی شب‌پره‌ای در ذهن من
تا در حماسه‌ی پدرانِ شهید و نیزه‌ها
جست‌و‌خیز کند بر بدن تو
و راه بیفتد بدن
از  چوب‌بستِ نمدارِ کلبه‌ای در قصیده‌ای فارسی
بیرون بزند از تصویر بچگانی در 
پوشالِ شمعیِ شبانه
بلکه دور از یک صنعت ادبیِ بیهوده
تمنای خونین دلِ هنرم را
سایه بیندازد همچون غروب
بر گردن و دست‌های زیبای تو
و جز اینم چه تردستی در توان بود؟
هنگامی که دیگر رسیده‌بودیم از راهی دراز
و خانه از یک طرف با مدیترانه
و از طرفی با سنگ‌هایی گمنام
همسایه و 
زمان، چنان‌که ماهیگیرانِ ترک 
با قایق‌های مرکب تبار
دور می‌شد.
غالیه‌ی عود در نامت می‌سوخت
هدیه‌ها چراغ‌هایی بر گچ‌ریختگی‌ها 
روشنی می‌بخشید
و نقشه‌ی هندسی اتاق مثل نقشه‌ی هندسی هر اتاقی بود
دری
راهرویی
کمدی و تختخواب
تا ذهن در شباهتِ جاویدانِ چیزها به هم
در شباهتِ کشاله‌های بذله و لمس
و تو که چنان شمعی در شبی بر شانه‌ام
می‌سوختی
و انحنای پستان‌هایت
در ماهیتِ ستاره‌ بخشِ یک جفت چشم می‌درخشید
و ذهن در سوگواریِ محضِ بالکن
تفاوت را
به تصویر یک زیرپیراهنی که بادها را
از جوهر به ماده بدل می‌کرد
و ذهن در تو پیش از آن تا به همیشه بروی
بدنی نامعلوم را در دریچه‌ی کوچه‌ای معمولی
قاب گرفته بود.
از ما دو نفر
تنها دو سه عکس باقی مانده است
و آدم‌ها در عکس‌ها می‌خندند
از ما دو نفر
تنها پیام‌های مکرر واتزاپ
تا گذشته‌ای مفقود را به فشار انگشت
بک‌آپ بگیرد یا نه
از ما دو نفر اتاقی در هتلی معمولی
بر جای مانده است
احتمالاً با مسافرانی که خاطره را در قماری تازه
خواهند باخت.

سعدی گل‌بیانی

شعرها

زیبای همیشه غمگین

زیبای همیشه غمگین

سابیر هاکا

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

مهدی فرجی

بار امانت

بار امانت

امیررضا وکیلی

چوار

چوار

احمد کریمی

ویدئو