دوگانهی تجربه را
در قهوهی تهِ استکانت
روی صفحهای خطخورده
تفسیر میکنی.
جهان ِ ما سرانگشتانیست
که در بیانتهاییِ بالیدن
تفسیرشان بیانتهاییِ رنگهاست.
شما همان باشید
که از نگاهتان نشت کرده است
و من همینم
که بر خطوط انگشتانم میرانم.
دنبال پایانبندی نباش
که این کتابِ بیخط
هم سر به شنهای صحرا میگذارد
و هم سر به سر ِاهتزاز موج.
استکانت را به زمین بکوبان
شاید در تکههای آن
کهکشانهای کم شباهت
در پهنای آسمان
هزارجور
با هم حرف داشته باشند.