کمکم دارد شعرم بوی مرگ میدهد
قبلاً بودار بود مثل طعم تلخ سیاست
قبلترش آنقدر رمانتیک- دل آدم را میزد
الان به تدریجی بودن چیزها... عادت کردم
شعرم بوی مشمئز کنندهی سدر و کافور میدهد
-نکند مردهام
نه، باید قلم و کاغذ بردارم
به گورستان شهر بروم
برای آمرزش روح درگذشتگان
روی سنگ قبرها چند خط بنویسم و
تمام کنم
تمام...
.
.
با این حال
کلمه در من ادامه دارد و
در شعرهای ناتمام گورکن.